فردوست در مورد استعداد شاه
فردوست در مورد استعداد شاه چنین مینویسد:
محمدرضا در ریاضیات بسیار ضعیف بود، اصولاً حوصله فکر کردن نداشت. او از همان کودکی اهل تفکر عمیق و همه جانبه نبود. زود خسته میشد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد. چون قبول پیشنهاد زحمتی نداشت.(13) گفته فردوست نشان میدهد که محمدرضا ابزار تفکر را به دست نیاورده بود و این ناشی از همان عامل خشونت و فشارهای روحی رضاخان بر محمدرضا بود. اصولاً هنگامی که قدرت استدلال در فرد ضعیف باشد او بیشتر تمایل به مسائل کمی دارد. همان طور که قبلاً اشاره شد شرایط محیطی و تربیتی فرد را از ذهنیت کمی به کیفی و از تخیل به استدلال سوق میدهد. محمدرضا در مرحله کمی باقی ماند و بیشتر سعی میکرد خود را در این مراحل نشان دهد. به همین دلیل به ورزش روی آورد آن هم نه برای سلامت و تناسب اندام، بلکه برای بالا بردن قدرت جسمی خود. محمدرضا با این نگرش، نابالغی خود را به اثبات میرساند. کسی که قرار است در آینده کشوری را اداره کند بیشتر در ظواهر و اشکال باقی مانده بود. چنین نگرشی در 37 سال سلطنت او به چشم میخورد. همچنین علم در خاطرات خود آورده است: «شاه از هر چه مطالعه است متنفر است.»(14)
از مهمترین علائم آسیبپذیری ساختارهای هوشی این است که بیمار قدرت تجرید و تعمیم را از دست میدهد و اضطراب و ناامنی وجود او را فرامیگیرد و نابالغ میماند. هر یک از مراحل ساختارهای هوشی به فرد کمک میکند تا از جنبههای تخیلی به منطق روی آورد و قدرت استدلال را در او زنده کند. داد و ستد ساختارهای هوشی از مراحل پائین به بالا و نتیجهگیری از سوی مرحله نهایی هوشی باعث میشود که فرد بتواند قدرت تجرید و تعمیم را از طریق برداشتهای خود از محیط داشته باشد. اما هنگامی که فردی در شرایط تربیتی سخت و خشن قرار میگیرد تخیل در او در قدرت اولیهی خود باقی میماند و به بلوغ مورد نظر نمیرسد. انواع مختلفی از ناهنجاریهای روانی، مانند خود بزرگبینی و تخیل افراطی، ترس، اضطراب، ناامنی شدید، اختلالات جنسی، سوء تغذیه و افراط و تفریط در خواب، حالاتی است که فرد دچار آن میشود. شرایط تربیتی و محیطی نقش بسیار زیادی در طی کردن مراحل هوشی در جهت درست یا غلط آن ایفا میکند.
در روانشناسی، تفکیکی که بین شخصیتهای فعال و منفعل انجام شده است مشخص میکند که تیپهای روحی منفعل به دلیل شرایط نامساعد تربیتی، خصوصاً دوران کودکی به آینهای تبدیل میشوند که انعکاس محیط را دارند و قدرت دخل و تصرف و تغییر اوضاع را ندارند.
شخص منفعل توانایی آن را ندارد که هیچگونه تغییری در محیط زندگی خود پدید آورد و صرفاً یک مقلد و دنباله رو چشم و گوش بسته باقی میماند. اما شخص فعال نسبت به هر پدیدهای و عامل مسلط بیرونی عکسالعملی نشان میدهد. او سعی فراوان میکند تا محیط را تغییر دهد و بر آن مسلط شود. شخصیت شاه یک تیپ منفعل بود و به همین دلیل سوئیس برای او محیطی دلچسب جلوه میکرد، چون زیبایی آنجا انعکاسی آینهوار در ذهن محمدرضا داشت. بالاخره در سال 1315 شمسی پس از 5 سال تحصیلی در سوئیس محمدرضا شاه به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و بعد از مدت خیلی کوتاه به وی درجه سروانی اعطاء کردند. محمدرضا بعد از مدتی ارنست پرون مستخدم مدرسهاش در سوئیس را به ایران آورد و علیرغم مخالفت رضاخان با حضورش در ایران و دوستیاش با محمدرضا، دوستی خود را با وی حفظ کرد. در سال 1317 محمدرضا با فوزیه خواهر ملک فاروق ازدواج کرد.(15) اما پس از چند سال از او جدا شد و ازدواجهای رسمی بعدی وی با ثریا اسفندیاری و فرح دیبا بود.
به هر حال، بعد از وقایع شهریور 1320 محمدرضا پهلوی به عنوان شاه جدید بر مسند سلطنت تکیه میزند و تا اواخر سال 1357 به مدت 37 سال حکومت ایران در دست وی بود. در طول این 37 سال نظام حکومتی ایران و تمام تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور تحت تأثیر سیاستهای وی بود که آن سیاستها نیز زیر سایه سنگین شخصیت محمدرضا قرار داشت.
بسیاری از پژوهشگران و روانشناسانی که درباره حکومت پهلوی و شخص محمدرضا به تحقیق پرداختهاند، وی را دارای اختلال شخصیت دانستهاند. در این نوشتار، به اختصار به برخی از ویژگیها و آفات شخصیتی وی اشاره میشود.